کد مطلب:28715 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

رای داوران












2624. تاریخ الطبری - به نقل از ابو جَناب كَلبی -:آن گاه كه عمرو و ابو موسی در دومَةُ الجَندَل با هم دیدار كردند، عمرو كوشید تا ابو موسی را در سخن گفتن پیش اندازد و به او گفت:همانا تو از اصحاب پیامبر خدا هستی و سنّ تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت.

و عمرو او را عادت می داد كه در هر كار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود كه وی نخست، علی علیه السلام را خلع كند.

پس ابو موسی در كار داوری كه به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به پذیرش معاویه فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به پذیرش پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت.

ابو موسی هم عبد اللَّه بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد كرد؛ ولی وی سر باز زد.

پس عمرو به او گفت:به من بگو اندیشه ات چیست؟

ابو موسی گفت:من بر آنم كه این هر دو مرد را خلع كنیم و كار خلافت را به شورا میان مسلمانان وا گذاریم. آن گاه، مسلمانان هر كه را بخواهند برای خویش برمی گزینند.

عمرو به وی گفت:رأی همان است كه تو اندیشیده ای.

سپس هر دو نزد مردم آمدند كه اجتماع كرده بودند. عمرو گفت:ای ابو موسی! آنان را آگاه كن كه ما بر یك رأی هم داستان و هم نظر شده ایم.

ابو موسی به سخن پرداخت و گفت:اندیشه من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد كه امید داریم خدای عزوجل با آن، كار این امّت را به سامان آورَد.

عمرو گفت:درست گفت و انصاف ورزید. ای ابوموسی! اكنون نخست تو سخن بگو.

ابو موسی عزم سخن كرد. ابن عبّاس به وی گفت:وای بر تو! به خدا سوگند، در گمانم كه او تو را فریفته است. اگر بر یك امر اتّفاق كرده اید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز كند. سپس تو از پیِ او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیله گر و من ایمن نیستم كه تو را در آنچه میانتان گذشته، خشنود سازد. پس چون در میان مردم برخاستی [ و نخست سخن گفتی]، با تو مخالفت خواهد كرد.

امّا ابو موسی كه كودن بود، به او گفت:همانا ما اتّفاق كرده ایم.

پس ابو موسی پیش قدم شد و پس از سپاس و ستایش خداوند عزوجل گفت:

ای مردم! ما در كار این امّت اندیشیدیم و هیچ راهی را برای اصلاح امر و گردآوردن پراكندگی های آن، شایسته تر از آنچه من و عمرو بر آن اتّفاق كرده ایم، نیافتیم. و آن این است كه علی ومعاویه را خلع كنیم و آن گاه، این امّت، خود به امر خلافت روی كند و هر كه را خواهد، خلیفه خویش گردانَد. پس من، علی و معاویه را خلع كردم. اكنون شما به امر خویش روی كنید و آن كس را كه شایسته خلافت می بینید، خلیفه خویش سازید.

سپس ابو موسی به جای خود بازگشت.

آن گاه، عمرو بن عاص پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از سپاس و ستایش خداوند، گفت:این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش (علی) را خلع كرد و من نیز همانند او، رفیقش را خلع می كنم و رفیق خود، معاویه را استوار می سازم، كه او صاحبْ اختیارِ عثمان بن عفّان و خونخواه او و شایسته ترینِ مردم برای جانشینی وی است.

ابو موسی گفت:چه شده است تو را؟ خدایت ناكام گردانَد! خیانت و فجور ورزیدی. جز این نیست كه حكایتِ تو «كَمَثَلِ الْكَلْبِ إن تَحمِل علیه یَلْهَثْ أو تتركه یَلْهث؛ [1] چون داستان سگ است [ كه] اگر بر آن حمله ور شوی، زبان از كام برآوَرَد و اگر آن را رها كنی [ باز هم] زبان از كام برآوَرَد».

عمرو گفت:«مَثَلُك كَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارَم ا؛ [2] حكایت تو [ نیز] چون داستان خری است كه كتاب هایی را بر پشت می كشد».

شُرَیح بن هانی به عمرو هجوم آورد و با تازیانه بر چهره اش كوفت. فرزند عمرو نیز بر شریح تاخت و او را تازیانه زد. مردم برخاستند و میان آن دو مانع شدند. از آن پس، شریح می گفت:از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم كه چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به شمشیر نزدم تا روزگار بر وی چنان كند كه باید.

سپس شامیان در پی ابو موسی برآمدند؛ [ ولی] او بر مَركَب خویش بر نشست و به سوی مكّه رهسپار گشت.

ابن عبّاس گفت:خدا رأی ابو موسی را زشت سازد! او را هشدار دادم و امرش كردم كه عقل خویش به كار بندد؛ امّا چنین نكرد.

و ابوموسی می گفت:ابن عبّاس مرا از حیله گری این مرد فاسق برحذر داشت؛ ولی من به وی اطمینان كردم و گمان بردم او هیچ چیز را بر خیرخواهی برای امّت ترجیح نمی دهد.

پس عمرو و شامیان به سوی معاویه رهسپار گشتند و او را به خلافت، سلام دادند. ابن عبّاس و شُرَیح بن هانی نیز نزد علی علیه السلام بازگشتند.[3].

2625. تاریخ الیعقوبی:مردم ندا در دادند:به خدا سوگند، دو داور به چیزی جز آنچه در قرآن است، حكم كردند؛ امّا جز این بر ایشان شرط شده بود. سپس افراد با تازیانه به جان هم افتادند و برخی، موی های یكدیگر را می كشیدند. آن گاه پراكنده گشتند.

و خوارج ندا در دادند:دو داور، كافر شدند. حكم، تنها از آنِ خداست![4].









    1. اعراف، آیه 176.
    2. اشره به سوره جمعه، آیه 5.
    3. تاریخ الطبری:70/5، الكامل فی التاریخ:396/2، الأخبار الطوال:201 - 199.
    4. تاریخ الیعقوبی:190/2.